#چشمان_سرد_پارت_119


امامن اخمام روبیشترتوی هم کشیدم وگفتم که بهتره عجله کنه!

آره بایدعجله میکردوهرچه زودترمیرفت تامن دوباره به تختش پناه ببرم.خوب بودکه سروان هدایتی برای اینکه اونوراحت بزاره ازاتاق اومده بودبیرون وتوی یه اتاق دیگه بودچون این اواخرطنین یه کم عصبی بودونیازبه تنهایی داشت

اینجوری من هم راحت تر میتونستم برم توی اتاقش

بافکربالشتش اخمام بازشد

طنین دوباره بهم نگاه کردکه ازبازشدن اخمم دوباره تعجب کرد

حتماالان میگه این باخودش مشکل داره!

سرم روتکون دادم که فکرم رومتمرکزکنم روی کارم

طنین روتامحل قرارش باحناهمراهی کردم

توی ماشین هردومون سکوت کرده بودیم.سعی میکردم که آروم باشم

به محل که رسیدیم طنین تشکرکردوخواست که پیاده بشه تادرروبازکردصداش زدم

-طنین

باصدای من ابروهاش بالاپریدشایدفکرش رونمیکردکه به اسم صداش بزنم

همینجورمنتظربودکه من به خودم اومدم وازچشماش دست کشیدم

سرم روپایین انداختم

خودم هم گیج شده بودم اصلانمیدونستم چی میخواستم بگم!





طنین- کاری داشتین سرهنگ؟

دوباره بهش نگاه کردم که باتعجب بهم نگاه کردامامن فقط میخواستم خوب نگاش کنم

کم کم رنگ نگاهش تغییرکردوبالبخندانگارمیخو ادمنوبه خودم بیاره صدازد

-آریا؟

باشنیدن اسمم ازدهنش قلبم محکم کوبید

دوباره لبخندی زدوگفت

-من رفتم!

ازماشین پیاده شدخواست درروببنده که دوباره صداش زدم

-طنین

برگشت بازنگام کردکه ایندفعه لبخندی زدم وگفتم

-مواظب خودت باش

اون هم لبخندی زدوسرش روتکون داد


romangram.com | @romangram_com