#چشمان_سرد_پارت_116
-گمشوآراد
بعدکه آرادقطع کردیه کم ازاینکه آراداونجاست ومواظبشه خیالم راحت شده اماهنوزدلشوره داشتم
روی تخت درازکشیدم تاآروم بشم بعدبرم بیرون تاسرم روی تخت رسیدبوی عطرش توی بینیم پیچید.
فوراازروی تخت بلندشدم که دیدم سرم رودقیقاروی پیراهنش گذاشته بودم
لبخندی زدم واینبارروی شکم روتخت درازکشیدم که صورتم دقیقا روی پیراهنش فروداومد.
باتمام وجودم بوی خوش عطرش روواردریه هام کردم بابوییدن لباسش آرامش عجیبی توی وجودم نشست دوباره لبخندی زدم وبادست لباس روتوی صورتم فشاردادم هرچه بیشترمی بوییدمش آرامش بیشتری حس میکردم
خودم روکاملاروی تخت کشیدم وسرم روروی بالشتش گذاشتم که دوباره عطرش پیچیدتوی دماغم لبخندی زدم بالشتش هم بوی اونومیداد.
روی ب*غ*ل خوابیدم ولباسش روتوی ب*غ*لم گرفتم وسرم روتوی بالشت فروکردم
حدودنیم ساعت که توی تخت درازکشیدم آروم آروم شدم
دیگه بیشترازاین نمیشداونجابمونم هرلحظه ممکن بودطنین بیاد
فورابلندشدم وتخت رومرتب کردم خواستم بیام بیرون اما...دوباره چرخیدم طرف لباساش کاش میشدلباسش روبردارم امانه!دوباره داشتم کلافه میشدم که آخرین لحظه گوشه تختش روسریش رودیدم اینواگه برمیداشتم مشکلی نبودنمیتونست حرفی بزنه دوباره لبخندی زدم وروسری روبرداشتم وبوکشیدم
نمیدونم چم شده بوداماخوب نمیتونستم بدون اون روسری برم بیرون واسه همین تاش زدم واونوگذاشتم توی جیبم ورفتم بیرون.
فورارفتم طرف اتاقم وروسری روگذاشتم توی کیف لباسام .جایی قرارش دادم که کسی نبیندش
بعدکه خیالم راحت شدبرگشتم پایین تاببینم طنین چکارکرده.
....
طنین
قراربودازفردابرم پیش حنا.براش گفته بودکه پدرم فهمیده ومنوبیرون کرده اون هم بهم گفته بودکه دوستش که همون مازیارباشه یه جوررابطه برای فرستادن آدمااونورآب وکلی تعریف کردتامثلامنوخرکنه منم که خرشدم.البته بلانسبت.
قراربودکه برم پیشش واونم منوببره پیش احسنی!
دیگه قراربوداین ماموریت روبه آخربرسونیم بایدهمه تلاش خودم رومیکردم
میدونستم که کارم سخت تره قراربوداول برم دبی تاخریدارای دخترارومشخص ودستکیرکنیم بعدهم گروه احسنی روبه دام بندازیم
اینجورکه فهمیده بودم دختراروعمده میفروختن به یه ایرانی بعداون اونجادونه دونه اونا روبه شیخای عرب میفروخت.
حالم ازکاری که میخواستم بکنم بهم میخوردامامجبوربودم
روی مبل نشسته بودم قراربودآریابیادنقشه روتوضیح بده.برای اینکه کمی خودم روآروم کنم چشمام روبستم چشمام بسته بودکه صداش روشنیدم ترجیح دادم تامیادبشینه همین جورچشمام روبسته نگه دارم
یه دفعه احساس کردم که مبل دونفره ای که روش نشسته بودم بالاپایین شدچشمام روبازکردم که نگاهم بایه نگاه عسلی گره خوردنگاهش خیلی گرم بود،خیلی گرم.لبخندی زدکه من هم ناخودآگاه لبخندزدم ونگاهم روگرفتم اماهنوزاون رنگ وگرمای نگاه روحس میکردم
تامن نگاهم روگرفتم شروع کرد
-خوب!سرهنگ ازاونجایی که قرارشماواردگروه احسنی بشین تمام شرایط ومحل روبراتون کامل توضیح میدم تاخیالتون ازهرجهت راحت بشه وکارتون روبه نحواحسنت انجام بدین
بهم نگاهی کردکه سرم روتکون دادم ودرتاییدحرفاش گفت
-درسته سرهنگ!گوش میدم
romangram.com | @romangram_com