#چشمان_سرد_پارت_114

امروزهم ازاون روزایی که قراراونوجای خودم قراربدم چون بایدبرم سراغ حناخانوم دیگه!

چرخیدم طرف سرگردخانی

-سرگرددیگه تکرارنکنم!حواست کاملاجمع باشه.کوچکترین حرکت اشتباه ماباعث پیشرفت اونامیشه یه لحظه ازکامپیوتراغافل نمیشی.کوچکترین تغییری روبه سرهنگ امینی اطلاع میدی

سرگردخانی که ازدستم کلافه شده بودجواب داد

-بله قربان!حواسم هست

اومدم دوباره تاکیدکنم که صدای آریااومد

-ای باباسرهنگ!کلافه اش کردین!وقتی میگه حواسم هست یعنی حواسم هست دیگه

برگشتم بهش نگاه کردم که دیدم روی پله هاایستاده ودستش توی جیباشه.یه گرمکن وشلوارپوشیده بودموهاش هم بهم ریخته بود.چشاشهم که ازدورجارمیزدمن خسته ام بس که قرمزبود

بدون حرف سری تکون دادم وازخانی دورشدم

آریا-دارین میرین پیش حنا؟

-آره!امروزدیگه بایدکارروتموم کنم!

-مواظب خودتون باشین

برگشتم بهش نگاهی کردم که یه لبخنداطمینان بخش بهم زدمن هم سرم روتکون دادم وگفتم

-مرسی!حتما!

بعدهم ازسالن خارج شدم

....

آریا





طنین که ازدررفت بیرون یه استرس بدبه دلم راه پیداکردطوری که دلم میخواست برم دنبالش وازدورمواظبش باشم

اماخوب نمیشد!واسه همین تصمیم گرفتم به آرادزنگ بزنم وازشرایط اونجامطمئن شم وتااونجایی که میتونم هرخطری روکه تهدیدش میکنه برطرف کنم.

بیخودی استرس گرفتم

فورابه طرف اتاق طنین رفتم تالحظات انتظاررونبینم هیچی بدترازانتظارکشیدن نیست بااینکه صداش رومیشنیدم امابازاگه خطری تهدیدش میکردنمیتونستم کاری بکنم برای همین تصمیم گرفتم ازاونجادوربشم فقط باکلافگی گفتم که اگه اتفاق بدی افتادخبرم کنن.

همه بچه هاتعجب کرده بودن اماچیزی نگفتن.

رفتم داخل اتاقش.تختش مرتب بودامابلوزوشلوارش که قبل ازرفتن تنش بودروی تخت افتاده بود.ناخودآگاه به سمت لباساش کشیده شدم

تادستم روجلوبردم که برشون دارم به خودم اومدم باکلافگی سرم روچرخوندم وبادستگاه که کنارتختش بودفوراباارادتماس گرفتم تاذهنم کمی درگیرجای دیگه ای بشه

آراد-سلام برسرهنگ های مملکت!

من- سلام آراد!خوبی؟

-مرسی توخوبی؟سلام سرهنگ رستگار!

-ممنون خوبم!طنین نیستش

romangram.com | @romangram_com