#چشمان_سرد_پارت_111


سردارکه نااون لحظه داشت حرفای ماروگوش میدادگفت

-دوتاسرهنگ مغرورکه پای هم بیوفتن بهترازاین نمیشه!این یکی مشت میزده اون بهش لگد.یکیشون هم کوتاه نیومده حیف که اونجانبودم وگرنه فیلمش رومیگرفتم واسه بعدابدردمیخورد

بااین حرف صدای اعتراض من وآریابلندشد

بعدازاینکه اطلاع کامل ازموضوع پیداکردم ازاتاق سرداربیرون اومدیم

فورابه سمت آریابرگشتم وباعصبانیت گفتم

-حالادیگه منودورمیزنی؟

دستی به چونش کشیدوباحالتی متفکروبی قیدگفت

-نمیشه بهش گفت دورزدن.بیشتردست به سرت کردم

داشت کفرم بالامیومداومدمشتی نثارشکمش کنم که آریاسرش روخم کردوگفت

-من غلط بکنم.من که شمارودورنزدم فقط سرت رویه جاگرم کردم ولی خداوکیلی خیلی دست به سرکردنت سخته.این آخری دیگه کفرم داشت بالامیومد

بهش اخمی کردم که لبخندشیطونی زدوگفت

-حالادیگه اخمات روواکن خانمی!

بااین حرفش شوکه نگاشکردم که چشمکی زدوازکنارم ردشد

فکم رودیگه بابیل هم نمیشدازروی زمین جمع کرد.خدای من!آریاوشیطنت؟

باهمون حالت شوک زده ام حرکت کردم تابهش برسم بایدبرمیگشتیم

....

آریا





تازمانی که برگشتیم به مقرطنین هیچ حرفی نزد

ازموقعی که اون مردروباخانی دیده بودفقط زمانی که پیش سرداربودیم حرف زد

اون موقع هم لحن حرف زدنش کاملاباقبل فرق داشت وهنوزاون سردی رومیشدتوش احساس کرد

دلیلش رونمیدونستم وبه شدت فکرم رومشغول کرده بودهرچی بودبه اون مردربط داشت

دلم میخواست یه جوری اززیرزبون طنین بیرون بکشم امادلم نمیخواست فکرکنه فضولم!گرچه خودش بود.بااین فکرم بازلبخندشیطونی گوشه لبم نشست هنوزم که هنوزه به نظرم مارپل بهش میاد(غلط کردی!دخملم به این ماهی!خواننده های عزیزمنوعفوکنید.)

تمام مدتی که توی فکربودم داشتم توی محوطه خونه قدم میزدم نگاهی به اطرافم کردم وبه سمت داخل رفتم

داخل ساختمون که رفتم دیدم که همه دورخانی جمع شدن واون داره ماجرای مهیج دستگیریش روتعریف میکنه لبخندی زدم .ایناهم دست هرچی فضول بودازپشت بسته بودن

نگاهی توی سالن انداختم اماطنین روندیدم.معلوم نیست بازچشم بچه هارودوردیده میخوادچکارکنه؟

منم ازاین موقعیت استفاده کردم تابرم بازاین خانم تیزروپیداکنم

به سرعت ازپله هابالارفتم ورفتم طرف اتاقش ودرزدم که گفت


romangram.com | @romangram_com