#چشمان_سرد_پارت_107


وفقط متوجه صداهای مبهم سرهنگ وحرکت ماشین شدم ودرآخرمتوجه ضربه سیلی محکمی که به صورتم نواخته شدکه باعث شدباتعجب به سمت سرهنگ برگردم که گفت

-چت شدسرهنگ؟معلوم هست کجایی؟چیزی نمونده بودازدستمون دربره!

بااین حرفش اخمی کردم وازاون حالت دراومدم وفقط درجواب همه حرفاش باصدای سردی گفتم

-متاسفم

بااین حرف من سرهنگ که داشت هنوزمنومواخذه میکردساکت شدوباتعجب بهم نگاه کردنمیدونم تعجبش ازجوابم بودیالحن سرم ولی هرچی که بودساکتش کرد.

...

آریا

لحن سردش به شدت موجب تعجبم شد.نمیدونم چی شدکه توی یه لحظه لحنش ازاون حالت شوخ دراومدواینقدرسردشداماهرچی که بودبه اون شخص کنارخانی ربط داشت

داشتم پشت سرخانی میرفتم اماتمام ذهنم پیش طنین بود

ناخواسته سکوت کردم تامعذب نشه اون هم که تمام مدت بااخم چشمای سردش روبه جلودوخته بود.این حالتش کلافه ام کرده بودامانمیتونستم چیزی بگم

خانی پیچیدتوی کوچه خونه اش که احتمال میدادم برای ردگم کردن واین که اومده سری به همسرش بزنه اینکارروکرد

خواستم برم توی کوچه که طنین مانع شد

-نروتوی کوچه.همینجاصبرمیکنیم که برگرده

-چرا؟

-نمیخوام جلوی خونواده اش اونودستگیرکنیم میدونم که بچه داره.هیچی بدترازاین نیست که قهرمان زندگیت جلوی روت بشکنه

بااین حرفش اخماش غلیظ ترشدانگارداشت به یه خاطره فکرمیکرد

برای اینکه اونوازاین حالت دربیارم گفتم

-اگه فرارکردچی؟

-کوچشون بن بسته!

همین دیگه هم حرفی نزد

چندلحظه توی ماشین منتظرموندیم که خانی ازخونه اش خارج شدوبعدازخداحافظی بازن وبچه اش به سمت اوناحرکت کرد.درخونه اش که بسته شدطنین ازماشین پیاده شدوگفت

-سرگردخانی؟مگه قرارنبودکسی تاپایان ماموریت به خانواده اش سرنزنه؟

خانی که ازحضورطنین اونجا شوکه شده بودگفت

-درسته سرهنگ!امابچه ام مریض بود

-من که سالم دیدمش

بعدهم باحالتی که انگارمچ گرفته باشه بهش نگاه کردکه خانی هم جواب داد

-اون یکی بچه ام.

-تااونجایی که من ازافرادم اطلاع دارم شمایه دونه بچه بیشترندارین

خانی که دیدگیرافتاده خواست فرارکنه که باشنیدن صدای من سرجاش خشک شد


romangram.com | @romangram_com