#چشمان_سرد_پارت_108

من-یه قدم برداری بهت شلیک میکنم

تادیدم ایستادگفتم

-حالادستت روبزارروی سرت وبچرخ

خانی کاری که خواسته بودم روانجام دادوبه سمت مااومد.رفتم طرفش که بهش دستبندبزنم که بایه مشت خواست ازدستم فرارکنه که بالگدطنین که توی شکمش فرورفت روی زمین افتاد

من هم به سمتش رفتم وبهش دستبندزدم که برگشت وگفت

-یعنی به خاطردیدن خانواده ام بایدبازداشت بشم

طنین پوزخندی زدوگفت

-سرگردبریدخودتون سیاه کنین.شمابه جرم جاسوسی وکمک به دشمن بازداشتین

خانی که توقع نداشت ماازهمه چی خبرداشته باشیم شروع به خودش روبیگ*ن*ا*ه نشون دادن کرد

خانی-جاسوس؟کمک به دشمن؟سرهنگ نکنه یادتون رفته که سرگردامینی ونعمتی جاسوس بودن

طنین خندها یکردکه باچشمای سردش کاملاتناقض داشت وروبه من گفت

-سرهنگ مثل اینکه اشتباه دستگیرکردیم ایشون روآزادکنین

من هم که ازنگاه ولحنش گرفته بودم منظورش رومشتی توی شکم خانی فروکردم وگفت

-به نعفته که اعتراف کنی چون ماکلی مدرک ازت داریم

خانی دوباره خواست حرفی بزنه که من بهش گفتم

-بهتره ساکت شی توی ستادهمه چی مشخص میشه





به سمت ستادحرکت کردیم تاخانی روتحویل سردارکریمی بدیم

من کنارخانی دستبندزده نشستم وطنین هم پشت فرمون نشست وبه سمت

ستادحرکت کردیم

....

طنین





هنوزباورم نمیشه.اصلاباعقل جوردرنمیاد.یعنی مارودست خوردیم؟اونم ازکی؟ازخودمون!وقتی رسیدیم ستادبه سمت اتاق سردارکریمی میرفتیم که خودسردارکریمی بیرون اومدوگفت

-سرهنگ امینی.سرگردخانی روآزادکنین

من که شوکه شده بودم گفتم

-قربان اون جاسوس دشمنه!

سردار-همین که گفتم.آزادش کنین وخودتون هم بیاین توی اتاق تابراتون توضیح بدم

romangram.com | @romangram_com