#چشمان_سرد_پارت_105


تماسم روکه تموم کردم چرخیدم طرف آریاکه باحالت متعجبی بهم نگاه میکرد

لبخندی زدم وگفتم

-ببینیدالان فقط کمکم کنیدکه سرگردخانی درنره.خودم بعداهمه چی روبراتون توضیح میدم باشه

بااینکه هنوزشوکه بوداماسری تکون داد

به مقصدموردنظرکه رسیدیم ازماشین پیاده شدیم ومنتظرموندیم که ازخونه ای که سرگردنعمتی گفته بودبیرون بیاد.نقشه ام خوب گرفته بودفقط بایدصبرمیکردم

آریاهم بدون سوالی ساکت شده بود.گرچه میدونستم برای این کارنهایت سعیش روکرده

خیابون پرازدرخت بودوبهترین موقعیت روبرای پنهون شدن داشت واسه همین به سرعت پشت یه سری ازدرختاپنهون شدم تابیرون بیاد

آریاهم پشت سرم نشست

هنگام نشستن برای لحظه ای گرمای نفس هاش به کنارصورتم خوردکه باعث شدناخودآگاه برگردم وبه صورتش نگاه کنم اون هم که ازچرخیدن صورت من تعجب کرده بودتوهمون حالت نیم خیزنشستنش ثابت شدوبه من نگاه کردکه نگاهخش توی نگاه من قفل شدوهردوباتعجب به هم نگاه میکردیم

بدون پلک زدن به هم خیره شده بودیم که من زودترمتوجه حالت غیرعادیمون شدم ونگاهم روازش گرفتم امامتوجه نفس عمیقش شدم .گرمای بازدم دوباره اش باعث لرزشم شداماخودم روکنترل کردم که بهش نگاه نکنم

امااون مشخص بودکه هنوزکلافه است چون بلافاصله ازپشت سرمن بلندشدوبافاصله ازمن،پشت یک درخت دیگه پنهان شد

تصمیم گرفتم برای اینکه هردومون روازجوموجودخارج کنم حرف بزنم واسه همین گفتم

-سرهنگ

تااینوگفتم به سمتم نگاه کردکه دوباره نگاهمون قفل شدامااینبارزودترنگاهش روگرفت وسرش روپایین انداخت من هم ادامه دادم

-راستش تمام این اتفاقای اخیربرای دستگیری سرگردخانی بود.سرگردامینی موقعین جاسوسمون روتشخیص داده بودن واونوشناسایی کردن امامن خواستم تایه کم دیگه پیش بره چون میخواستم که اطلاعات اشتباه برای احسنی ببره.

برای لحظه ای مکث کردم وبه سمتش نگاه کردم که بااخم به من گوش میداد

نفسی کشیدم وادامه دادم

- برای اینکه بتونم اونوازبیرون تحت نظرداشته باشم سرگردنعمتی روفرستادم بیرون.بعدهم برای اینکه جوروتشدیدکنم شروع کردم به بداخلاقی والبته لجبازی باشما

بااین حرفم ابروهاش روبالاانداخت وباحالتی متعجب گفت

-من؟چرامن؟

لبخندی زدم وگفتم

-چون غرورشماخیلی توی این موردکارسازبود

اخمی کردوگفت

-من مغرورنیستم

-کاملامعلومه

چشماش روریزکردوگفت

-خودتون ازمن بدترین

-اشتباه نکنین.اگه غرورشمانبودکارپیش نمیرفت نه غرورمن

توی اون لحظه دلم نمیخواست بیشترازاین بااعصابش بازی کنم چون همین گیج شدنش درمورداین اتفاقاعصبیش کرده بودواسه همین گفتم


romangram.com | @romangram_com