#چشمان_سرد_پارت_104
اومدکه یه لگدچرخشی روانه صورتم کنه که پاش روگرفتم اون هم چرخیدطرفم وخواست که بامشت بزنه توی صورتم که مشتش روگرفتم وپیچوندم
توی تمام مدتی که ماداشتیم باهم مبارزه میکردیم بچه هاهم وایساده بودن پشت پنجره ومارونگاه میکردن نمیدونم چی شدکه طنین به جای اینکه مقاومت کنه تادستش روآزادکنه به سمت من چرخیدومنوسپرخودش قراردادبعدهم دستش روبالاآوردوتوی یه میکروفون که حدس زدم بایدتوی آستینش کارگذاشته باشه گفت
-سرگردنعمتی برودنبالش.روش ردیاب نصبه دستگاه روروشن کن
بعدازحرفش سرش روبلندکردوتوی چشمای متعجب من گفت
-ممنونم سرهنگ!کارتون حرف نداشت
باتعجب گفتم
-چی؟
که برگشت طرفموگفت
-الان نمیتونم توضیح بدم فقط بدونین که ایناهمش جزء نقشه بودالان هم نبایدوقت روتلف کنیم
بعدهم به سرعت به سمت ماشین دوید
وقتی دیدکه من مثل ماست موندم وهنوزدارم باتعجب نگاش میکنم خنده ای کردودادزد
-سرهنگ ماتت نبره!به کمکت احتیاج دارم.زودباش
بااینکه ازخنده اش حرصم گرفته ودوهنوزگیج بودم به سمتش دویدم تاببینم قراره چکارکنیم
اون هم بلافاصله حرکت کردوباسرعت ازخونه خارج شدتوی راه هم هرکاری کردم چیزی نگفت فقط درمقابل سوالام لبخندزدکه باعث شدحرصم بگیره وبگم
-حداقل بگوبایدچکارکنیم
که گفت
-بایدخانی رودستگیرکنیم
...
طنین
ازحرکات من کاملاشوکه شده بودامافرصت نبودکه براش توضیح بدم واسه همین بی خیال شدم وپام روروی گازقراردادم
-سرگردنعمتی
صداتوی بیسیم پیچید
-به گوشم قربان
-موقعیت سوژه روشرح بدین
-الان توی خیابون...داره میپیچه توی کوچه...
-ممنون سرگرد!مواظبش باشین
-چشم حتما!
-تمام
romangram.com | @romangram_com