#چشمان_سرد_پارت_103
-سرهنگ خواهش میکنم.این چکاریه؟ببینین میزروشکوندین
پوزخندی زدم وگفتم
-سروان شمادخالت نکن.جناب سرهنگ بایدبدونه که بهترازخودش هم هست
بااین حرف من آریادوباره به سمتم حمله ورشدکه الهه(هدایتی)بازگفت
-اصلابه درک!بزنین همولت وپارکنین.امابرین توحیاط که واسه مااعصاب بمونه.
همه داشتن باتعجب به هدایتی همیشه ساکت نگاه میکردن معلوم بودکه خیلی این مدت حرصش دراومده بودکه صدای اونم دراومده بود
آخرش هم باحرص رفت سراغ میزش وطوری که مابشنویم گفت
-دچاردوتاسرهنگ دیوونه شدیم!بااینکه بهم برخورده بوداماخوب نبایدبه اون گیرمیدادم
-من که کاری به کاراین نداشتم خودش شروع کرد
بااین حرف من آریادوباره به سمتم حمله کردکه بلافاصله من هم به سمت حیاطرفتم گفتم
-سرهنگ بهتره بیاین توی حیاط!امروزیه کم مشت ومال لازمین
آریا-ببین خانم داری اون روی منوبالامیاری.مواظب حرف زدنت باش
-میترسی؟
بااین حرفم فورابه سمتم اومدوگفت
-عمرا!گرچه وقت ندارم امااگه دهن توی احمق روپرنکنم آروم نمیشم
بعدهم فورابه سمت حیاط اومدنقشه ام خوب گرفته بودحالافقط بایدمنتطرمیموندم
پس پشت سرآریارفتم تاهم ورزشی کرده باشم هم وقت کشی البته امیدوارم که خوردوخاکشیرنشم چون بااین عصبانیتی که ازآریامیبینم بدجورترس برم داشته گرچه منم کارم خوبه اماخوب خشم به آدم قدرت میده امابایدمیرفتم
...
آریا
دیگه بیشترازاین تحمل نداشتم کارای اخیرطنین غیرقابل تحمل شده بودآرادهم که دیگه مثل قبل نبودنمیدونم این سرهنگ دماغوچکارکرده بودکه همه انگارطلسم شده بودن ازرفتارخودشون برگشته بودن
باحرص به سمت حیاط رفتم اون هم پشت سرم میومد
دلم میخواست بزنم خوردوخاکشیرش کنم
اومدروبه روم وایسادوگاردگرفت
منم متقابلاگاردگرفتم که به سمتم حمله کردویه لگدبه سمتم پرت کردکه توی شونه ام خوردوروی زمین افتادم
طنین-نگفتم سرهنگ؟
بعدازاین حرفش پوزخندی زدکه باعث شدحرصی بشم واسه همین مشتی روانه صورتش کردم که کناردهنش فروداومدولبش روپاره کردتوه*ر*زمان دیگه بودازش عذرخواهی میکردم اماالان نه!حقش بود
باهم مبارزه میکردیم وبهم مشت ولگدمیزدیم اون کلاروی لگدکارمیکردمعلوم بودکه خودش ازقدرت نداشتن مشتاش خبرداشت واسه همین ازشون استفاده نمیکرد
romangram.com | @romangram_com