#چشمان_سرد_پارت_102
بالاخره حرفام تموم شدوروبه همه گفتم
-امیدورام هرکس کارش روبه نحواحسنت انجام بده.مطمئن باشن که ازهرکس که کوتاهی کنه نمیگذرم
هنوزحرفم تموم نشده بودکه آریاگفت
-ببخشیدسرهنگ؟ازکی تاحالاشمارهبرگروه شدین؟بگین ماهم بدونیم
سعی کردم خنده ام روجمع کنم.انگارنقشه ام گرفت دیگه داشتم ناامیدمیشدم اماخوب خوب موقعی اظهارموجودیت کرد
من- عذرمیخوام.من حرف بدی زدم؟
-شماجوری برنامه ریختین وتقسیم وظیفه کردین انگارشخصی به اسم من وموقعیت من اینجاوجودنداره
-من چنین جسارتی نکردم
-پس چرابدون هماهنگی هرکاری دوست دارین انجام میدین؟
برگشتم روبه روش که باحالتی متفکرگفت
-نکنه دارین تلافی کاراونروزم رومیکنین؟
خنده ای کردم وگفتم
-چه تفکربچگانه ای.مگه احمقم که ماموریتم روبایه کاراحمقانه به خطربندازم؟من فقط خواستم کاراجلوبیوفته.درضمن فکرنمیکنم فرقی داشته باشه من وشماتوی یه موقعیت هستیم
ابروهاش روتوی هم کشیدوگفت
-آهان!امافکرکنم ازاول اطلاع داشتین که من رهبرگروهم
پوزخندی زدم که باعث شدحرصش بگیره
-امافکرکنم بهتره رهبر گروه عوض بشه!
آریا-منظور؟
-آخه سرهنگی که نتونه جاسوسای گروهش روتشخیص بده توانایی رهبری داره
ایندفعه دیگه صداش روازلای دندوناش بالاکشید
-یه باردیگه بگوچی گفتی؟فقط یه باردیگه تکرارش کن تادندونات روخوردکنم
-هه!نمیخواددندونای منوخوردکنین.همین که به عقب افتادگیمون نگاه کنیم میفهمیم که چه رهبرگروه ناشایستی داریم
دیگه بیشترازاین نمیتونستم عصبانیش کنمبه شدت مشتش روبالآوردوبه طرف شکمم پرت کردکه من هم یه جاخالی دادم
آریا-میترسی سرهنگ؟بایدم بترسی فقط زبونت نیش داره وگرنه بخاری ازت بلندنمیشه
من- اشتباه نکنین سرهنگ.براتون گرون تموم میشه
ایندفعه من مشتی به سمتش پرت کردم که خوردزیرچونه اش وسرش برگشت عقب
به سمتم خیزبرداشت که بایه حرکت ازروی میزپریدم وبایه حالت اتفاقی میزشیشه ای روشکوندم تاآریاروبکشونم توی حیاط
بااین کارم سروان هدایتی اومدجلوی منوگفت
romangram.com | @romangram_com