#چشمان_سرد_پارت_101


حرص خوردن بیشترازاین کافی بودبلندشدم تابرم دوباره دوربینایی که آرادوصل کرده بودروچک کنم که یه دفعه یادم اومددوربینابه سیستم طنین وصله واونم رمزداره ودرحال حاضرهم که طنین رفته پی حناخانوم که ایشااله هیچ وقت رنگ نگیره.

اینقدرکه ازدست این دختره شکارم ازدست هیچ کس عصبی نیستم

نمیدونم چرااماهرموقع عصبانیت وحرص طنین روبعدازبرگشت میبینم حرصم میگیره جوری که دلم میخوادبرم این حناروبگیرم گردنش روبشکنم

شایدبه خاطراینکه طنین دیگه برامون اعصاب نذاشته نمیدونم

رفتم سروقت یخچال تایه لیوان آب بخورم تاآتیشم بخوابه که یه دفعه دیدم طنین باحرص درحیاط روکوبیدواومدتو

همه بازماتشون برده بودکه باحرکت سرمن برگشتن سرکارشون نمیخواستم بازدرگیری پیش بیاد

طنین هم متوجه حرکت سرم شدتابرگشت ببینه که چرااینکارروکردم لیوان آب یخ روجلوش گرفتم وفشردم توی دستاش

متعجب داشت منونگاه میکردکه ازکنارش ردشدم وگفتم

-بخورآتیشت بخوابه!دیگه برای هیچ کدوممون اعصاب نذاشتی

هنوزتوبهت بودواسه همین رفتم جلوولیوان روگرفتم بازوربه خوردش دادم

صحنه ی واقعامزحکی شده بودمن سرطنین روگرفته بودم ولیوان روتوی دهنش بالامیبردم اون هم کمی به سمت پایین خم شده بودوبرای اینکه خفه نشه تندتندآب روفرومیداد

لیوان که خالی شداونوروی اپن آشپزخونه گذاشتم ورفتم سراغ مانیتورامانگاه طنین آتیشی بودمعلوم بودکه داره نقشه میکشه.بایدحواسم به خودم باشه

بابی خیالی داشتم میرفتم سمت صندلی که صدای طنین بلندشد

-سرهنگ

برگشتم بهش نگاه کردم که گفت

- حواستون به خودتون باشه!این بی احترامی بیجواب نمیمونه

چشام چهارتاشد!معلوم بودخیلی عصبانیه امافکرنمیکردم که این کارروبی احترامی برداشت کنه.

اماخوب کاری بودکه شده بودواسه همین بیخیال روی صندلی نشستم که حرصش بیشترشد

امابلافاصله چشماش روبست ولحظه ای بعدبازکردتوش آرامش موج میزد.آرامشی که منوبیشترازخشمش ترسوندچون بدون حرف فقظ بایه نگاه مرموزبه من به سمت اتاقش رفت

...

طنین





دیگه وقتش بودکه این صبرم روکناربزارم امروزبایدکاررویکسره میکردم بیشترازاین نمیشدصبرکردمیترسیدم که همه چی لوبره واسه همین بالبخندی به سمت بچه هارفتم وازشون خواستم که توی سالن جمع شن

برای لحظه ای به سمت آریاچرخیدم که دیدم ازحرف من جاخورده وانگارانتظارنداشت بدون خبر دادن به اون کاری انجام بدم امابایداینکاررومیکردم چون میدونستم آریاآدم مغروریه وبه شدت به غرورش اینجا احتیاج داشتم

بچه هاکه جمع شدن گفتم

-خوب بچه هابایدعملیات بعدازورودمن به گروه احسنی روبراتون توضیح بدم.برنامه ریزی شده ومن لازم دیدم که وظیفه هرکدومتون روبراتون توضیح بدم تااشتباهی پیش نیادحالاکه دیگه جاسوسی درکارنیست راحت میتونیم کارمون روانجام بدیم

همه باتعجب بهم نگاه میکردن چون لحنم کاملا خونسردبود

برگشتم نگاهی به اریاکردم که بایه پوزخندداشت نگام میکردمیدونستم الان به شدت دلش میخوادبکوبه توی دهنم که خفه شوتوچکاره ای.اماخوب خودش روکنترل میکرد


romangram.com | @romangram_com