#چشمانی_به_رنگ_عسل_پارت_32

- ........

- بله

- .........

- باشه چشم!من منتظرم

- .......

- خداحافظ

کیفم را برداشتم و بسمت در رفتم .باز بخاطر آوردم که نمی دانم در شرکت را چطور باید قفل کنم .نگاهی به اطراف انداختم و پس از اطمینان از اینکه همه چیز مرتب است، با کلافگی پایین آمدم .جلوی در ورودی ساختمان، به نگهبان که حالا احساس نزدیکی بیشتری با او میکردم ، خسته نباشیدی گفتم و پرسیدم:


romangram.com | @romangram_com