#چشمانی_به_رنگ_عسل_پارت_174

قدرت درکم را از دست داده بودم .از حرفهایش سر در نمی آوردم و این در حالی بود که سرکوب هیجانم مشکل بنظر می رسید .

- این جمله دستوری بود یا خواهشی؟!

قهقهه ای سر داد:

- التماسی، خوبه؟!

یک دستش را روی فرمان قرارداد و با خنده اضافه کرد:

- در ضمن بگم که من شاید دیوونه باشم ولی نه بچه ام ، نه پولدار و نه از خود راضی!

از شیطنت و طنزی که در کلامش شناور بود، در میان گریه ، لبهایم به لبخندی باز شد، واقعا که عجب انسان متفاوت و غیر قابل پیش بینی بود! سر به زیر و محجوب پرسیدم:


romangram.com | @romangram_com