#چشمانی_به_رنگ_عسل_پارت_173

غرق در خجالتی عمیق، تکانی خوردم و گوشه روسری ام را به بازی گرفتم .

- آقای متین من رو ببخشید! باور کنید ابدا قصد..........

- اصلا دلم نمیخواد در مورد این مساله حرف بزنی، مهم نیست!

و به آرامی زمزمه کرد :

- این بهترین هدیه ای بود که در تمام عمرم گرفتم!

لبخندی زد و مجددا نگاهش را به صورتم دوخت.

- حیف این چشمهای زیبا نیست که بارونی شون کردی؟ دیگه هرگز جلوی من گریه نمی کنی، باشه؟!


romangram.com | @romangram_com