#چشمانت_آرزوست_پارت_98

-اون روزا مگه بلایی سرت آوردن

+نه مادر من ولی بلاخره شکنجم که دادن اگه یه درصد منو دوست داری کاری نکن

-الهی ذلیل شن دخترم چقدر لاغر شده

یکم دلم میگیره از این نفرین فقط برای بردیا

بین اون سه تا بردیا برادر بود،بارمان هم بود اما درصد کثافط بودنش بیشتر بود،تا خواستم چیزی بگم در با ضرب باز شد تیام و بعدش بابا اومدن داخل استرس گرفتم،به هر حال یه ماه نبودمو این برای ابروشون سنگینه،تیام که اومد نزدیک اول دستش از گونم استقبال کرد بعدم آغوشش

تیام:تا الان کدوم گوری بودی دختره احمق آها

سریع از بغلش اومدم بیرونو رفتم بغل بابام

اینجا بهم احساس امنیت میداد

+چطوری بابا جونم

به هر حال یدونه بودمو به شدت لوس

بابا:تو چطوری گل بابا،نگفتی این پیر مرد دق میکنه

+خدا نکنه بابایی

یه ساعت کنار هم نشستیم راضیشون کردم کاری نکن طبق حرفاشون فقط خانواده ساغرشون میدونن من نیستم،به بقیه گفته بودن مسافرتم،رفتم اتاقم برات دلم تنگ شده بود چار دیواری که اکثر غما و خنده هامو دیدی،گوشی قدیمیم با سیم کارت پنهونیمو برداشتم،دلتنگ صداش بودم بعد چندتا بوق صداش اومد


romangram.com | @romangram_com