#چشمانت_آرزوست_پارت_97

*راوی*

پسرک از روی تراس اتاقش اورا نگاه میکرد اویی که در این چند روز به نهایت غم رسیده بود،آرام آرام تاب میخورد و دل او تاب نداشت امروز فرستادن اورا

*تانیا*

چشمامو بسته بودن آره خب نباید بدونم کدوم گورستونی نگهم میداشتن که،مرده وقتی چشمامو باز کرد یه مقدار پول بهم داد رو بهش گفتم:به رئیست بگو بره بمیره

سریع از ماشین پیاده شدم دم خونه که وایسادم زنگ زدم صدای مامانم اومد:بل....

از تو آیفون دیدم،مکثشم برا همین بود درو که وا کرد سریع رفتم داخل مامان تنها بود،سریع بغلش کردم

-الهی فدات شم کجا بودی مادر،نگفتی میمیرم

+دزدیده بودنم

-چیی

+نه اونجوری که اشتباه بود ولم کردن

چه دروغ شاخ داری پوزخند میشینه رو لبم دروغ که حناق نیست تو گلوم گیر کنه

-مگه شهر هرته،بدزدن بعدش بگن اخ شرمندت اشتباه شد آزادی برو پاشو ببینم همین الان میریم کلانتری

+نه مامان خواهش میکنم من شکایتی ندارم تو هم لطفا منو به اون روزا بر نگردون


romangram.com | @romangram_com