#چشمانت_آرزوست_پارت_94
ابروهام پرید بالا+برم دیرتر بیام
سها:نه نمیخواد بیا
نه تورو خدا چه جدیم گرفته،چشمام دوباره رفت سمت اون بالاتنه سیکس پگ دار به لطف اینا هیزی هم به کلکسیون هنرام اضافه شد
بعد از یه ربع سامیار اومدو رفت سمت اون نسناس سامیار:سلام شرمنده داشتم دوش میگرفتم دیر شد
بارمان:بیخیال بریم شنا
+مگه اینجا استخر داره
سها:آره مگه نمیدونستی یه راهرو داره میرسه به استخر
بابا مایه داری هم بد میچسبه ها حالا هی بگن پول خوشبختی نمیاره هه
*پنج ساعت بعد*
رو تخت نشسته بودمو اون آدامسی که از مروارید گرفته بودمو با دهن باز شبیه لاستیک میجوییدم لاکردار یک حالی میداد به مرواریدم گفتم نیاد دنبالم حوصله ندارم صدای ماشین اومد سری چسبیدم به پنجره پسره منگولیسم رفت بهتر(بارمانو میگم)
خیلی خسته بودم برای همین خوابیدم
با احساس گرما و تشنگی شدید از خواب بیدارشدم چراغو که روشن کردم ساعت دو نصفه شب بود،اگه برم چی میشه به درک دیگه من خیلی تشنمه داخل راهرو آشپزخونه که شدم فهمیدم چراغ آشپزخونه روشنه وارد که شدم دیدم سامیار داخله ولی پشتش به من بود اومدم سریع بپیچم که این پام به اون پام گفت گوه نخور و شترق خوردم زمین بازوم از پشت کشیده شد
_چشمم روشن شبام از اتاقت میای بیرون چندمین باره
romangram.com | @romangram_com