#چشمانت_آرزوست_پارت_95
+ای بابا امارش از دستم در رفته که،اولین باره خیلی تشنم بوذ مجبور شدم بیام
لیوان آبیو که دستش بود گرفتمو هنوز یه قورت نخورده همرو ریختم بیرون که همش ریخت رو لباس سامیار
سامیار با انزجار به لباسش نگاه کرد
_اه چته؟
+نه تروخدا طلبکارم هستی این آبه یا زهرمار نصفه شبی به من دادیش
_چی میگی+هیچی امتحان کن
لیوان ابو ازم گرفت یکم که خورد رنگ قیافش عوض شد
_اه فکر کنم بطری آب معدنیای طاهررو اشتباه برداشتم پوف
با دست هولش دادم عقبو رفتم سمت شیر ابو با دست اب خوردم دوباره از کنارش ردشدمو رفتم خوابیدم..صبح با یه عالم اشتیاق بیدار شدم بعد کلاس که از پیش سها اومدم رفتم دوش گرفتمو منتظر شب شدم تا سامیار بیاد حرف بزنیم تا فهمیدم سامیار اومده سریع رفتم پیشش و بدون مقدمه ای گفتم
+یه قولی به من داده بودی
_چه قولی
+گفتی اگه تو یه ماه لاغر شدم،یه ماه بعدشو ازادم
_یادم نمیاد
romangram.com | @romangram_com