#چشمانت_آرزوست_پارت_92
خانم معینی رو فرستادم بره+ممنون
بعد رفتنش چشمامو بستم یکم آرامش بد نبود که؟بود؟
ظهر با تکونای مروارید بیدار شدمو ناهارمم خوردم خیلی وقت بود که طاهررو ندیده بودم وای از حواص پرتیه من وای
غروب یکم بیشتر از روزای دیگه بیرون موندیم این سامیار هم بد مهربونو مشکوک شده ها هیچ جوره نمیتونم درکش کنم لعنتیو
شب شاممو که مروارید آورد به زور نگهش داشتمو باهاش کلی حرف زدم در صورت کلی تر هم میشه گفت من چرتو پرت گفتم مروارید گوش دادو الکی به معنای تایید کلشو تکون داد دختره بی تربیت فکر کرده خرم نمیفهمم بعد که صداش زدن همچین با سرعت رفت انگار به چهار میخ کشیده بودمش نوچ نوچ واقعا کهههه
امشب زودتر از شبای دیگه خوابیدم
امان از تنهایی امان
*سه روز بعد*
اوف داشتم از حرص میترکیدم سامیار خان امروز همچین با سها گرم گرفته بود که سها یادش رفته بود تمرین کنیم بیشتر با آقا سامیار تمرین تیک زدن کرد اه لعنتیا روزمو خراب کردن دلم برا مامان بابام تنگ شده تیام و به خصوص ساغر یهو در اتاق باز شدو سامیار و طاهره و مروارید با یه کیک کوچولو اومدن داخل اوها اینجا چخبره
+سلام،میگما فکر نکنید من فضولما فقط محض کنجکاوی میپرسم این کیک برا چیه؟
سامیار:در اینکه فضولی شکی نیست امّا این کیک،آزمایشاتو گرفتم،تو هیچ مشکلی نداری اون سرگیجه هاو خون دماغام به گفته اولیه دکتر مال همون کمبود پلاکتای خونته
وای حال خیلی داغون بود این خبر خیلی خوبی بود نمیتونم باور کنم خیلی خوشحالم خیلی متعجبم هستم از این محبت قلنبه شده این پسر به من یجورایی اسیرش
مروارید وطاهره رو بغل کردم از سامیار تشکر کردم همه رفتن سمت کیک الان من بگم از کیک حالم بهم میخوره ضد حاله نه؟
romangram.com | @romangram_com