#چشمانت_آرزوست_پارت_9


من:باشه باشه چرا عصبانی میشی اصلا به خودم رحم کنید گور بابای این بچه

اگه این بچه یه درصد مهم بود باباش مراقبت میکرد یه تار مو از سرم کم نشه این بچه کچل شد به درک

چرا هیچی نمیشه چشمامو باز کردم دیدم تو سه قدمیم وایساده با تاسف نگام میکنه خو به چپم

سامیار:هه توهم مادری؟؟

من:نه بابا...

چقد خنگم من اخه

من:خب چی بگم بچه دوباره به وجود میاد ولی من چی؟

یه نگاه توام با تمسخر بهم کردو گفت :چند ماهشه

چشام از کاسه در اومد حالا چه زری بزنم

که سه نشه

دیدم یکم دیگه لفت بدم شک میکنه سریع گفتم:سه ماهشه

سامیار:نه باباا

به جون تو چش قشنگ

romangram.com | @romangram_com