#چشمانت_آرزوست_پارت_8


سامیار:هی تو

عین گیجا به دورو اطرافم نگاه کردم

اینجا کسی نیست که نکنه با منه

با شک دستمو به سمت خودم نشونه گرفتمو گفتم:با منی؟

سامیار :نه با عمتم

من:ا اگه اینجوریه که باید بری بهشت زهرا زیارتش کنی.راستی سلام منم برسون

مامانم کجاست که ببینه چجوری زبون درازی میکنم همیشه میگفت اخرش این زبون یه بلایی سرت میاره

سامیار:به نفعته بفهمی چی بلغور میکنی حالا هم به جا حرف مفت زدن بگو تو بارداری یا نه

پسرک بیشعور حالا وقتشه..

اشک تو چشمام جمع کردمو دماغمم بالا کشیدم

من:آره اگه به من رحم نمی کنید به بچه تو شکمم رحم کنید ادم چقدر میتونه ظالم باشه

یه دفعه ای پسره راه افتاد سمتم منم که ترسو

گیج سریع چشمامو بستم و شروع کردم

romangram.com | @romangram_com