#چشمانت_آرزوست_پارت_84

بعد کلاس همینکه وارد شدم سامیار عصبانی اومد سمتم_تو اینجا چیکار میکنی ها انقدر بی جنبه ای،حتما باید ببندنت

شاخ در اوردم مرتیکه روانی دهنمو بستم و از ترفند همیشه حرص درار مردا یعنی بی محلی استفاده کردم رفتم تو اتاقم وقتی در اتاقم زده شد رفتم غذارو از مروارید بگیرم که سامیار هم دیدم همچین نگام کرد انگار ارث باباش که هیچی بابای باباشم دست منه

روبه مروارید توپید:برا چی در میزنی برو تو مگه این کیه،یه مهره بازی که بیشتر نیست

عوضییی مروارید به تته پته افتاد اینم که نصف عمرشو هنگه سینی غذارو گرفتم

+ولش کن اینو بابا معلوم نی چشه

سریع هم درو بستم آه مروارید ذلیل مرده پنج دقیقه دیر اومد دنبالم ولی به جا غر غر ازش پرسیدم:چرا دیر اومدی

-سامیار نمیزاشت هی میگفت این کارو کن اون کارو کن الانم طاهر خانم مشغولش کرد

به گفتن یه آها اکتفا کردم همینکه پله ها تموم شد سامیار عین درخت تبریزی جلومون سبز شد_کجا؟

-خب...خانم هر روز یه ساعت میرن حیاط

یه پوزخند زدو گفت:آها اونوقت کی امروز همیچین اجازه ای داد

چشام گرد شد

+خودت اجازه دادی یادت رفته؟

_نه یادم نرفته،آلزایمرم ندارم،خودم اجازه دادم درست،حالا هم اجازه نمیدم


romangram.com | @romangram_com