#چشمانت_آرزوست_پارت_79

_چند روزه

کثافط آخه انقدر رک،با خجالت گفتم پنج روز

_باشه من دارم میرم حالت بد شد من یا تو اتاقمم یا اتاق کار

+باشه

*شش روز بعد*

آماده شدم که برم سالن راستی فقط هشت روز مونده که آزاد شم یوهوراا داشتم از پله ها میرفتم پایین که صدای یه پسر توجهمو جلب کرد نه صدای سامیارو بردیا بود نه رضا و کیان یعنی کیه آروم آروم داشتم میرفتم پایین که رسیدم اه چقدر پله ها زود تموم شد پشتمو کردم بهشون که نامحسوس رد شم که یهو صدای سامیار اومد

سامیار:بلاخره فضول خانم ماهم اومد

تعجب کردم یعنی با کیه کنجکاو بر گشتم ببینم کیو میگه وقتی نگاه خودشو یه پسر دیگرو رو خودم دیدم فهمیدم با منه

جفت ابروهامو انداختم بالا

+آها اونوقت رادارات فعال شد که سریع پیدام کردی فضولیاب

اون یکی پسره حرف زد:درست حرف بزن

برگشتم سمتش:با تو حرف زدم؟

پسره:نخیر با من حرف نزدی ولی حق نداری با سامیار اینجوری حرف بزنی


romangram.com | @romangram_com