#چشمانت_آرزوست_پارت_80
یه جوری میگه انگار بچه س
+بپیچ کنار باد بیاد،طرف صحبت من یکی دیگس که باس جواب بده نه(یه نگاه به سر تا پاش کردم)تو..
مثل اینکه عصبانی شد بلند شد بیاد سمتمو گفت:حالیت میکنم
راه افتاد سمتم که با صدای سامیار خفه شدیم
سامیار:بسه،ولش کن بارمان بیا سر جات بشین تو هم برو
راه افتادم سمت سالن پسره تازه وارد معلوم نیست کیه چقدرم پروو
بعد خدافظی از سها از سالن اومد بیرون که چشمم به یدونه از این متر گنده ها که یه نظرم بد خفنن افتاد سریع رفتم سمتش یه درست روش کشید سوارشم بشم نشم سوار میشم به زور ازش رفتم بالا لعنتی نیفته له شم هنونجوری که نشسته بودم چشمامو بستمو رفتم تو فکر با سرعت از خیابونا میگذرم موهام بازه و من هر لحظه...
با صدای همون تازه وارده که تو یه ماکسیما نشسته بود از حال اومدم بیرون لعنتی سامیار خیلی بد نگاه میکرد
سامیار:خدافظ بارمان
اوها رسما دکش کرد اونم بعد یه بوق رفت
در تلاش بودم از موتور بیام پایین که سامیار راه افتاد سمتم یا جد سادات حالا چطور فرار کنم نزدیکم شده بود که پریدم پایینو چند قدم رفتم عقب
_داری چه غلطی میکنی؟
+خب سوار موتور شدم یهو دلم خواست
romangram.com | @romangram_com