#چشمانت_آرزوست_پارت_55

جوون بابا

+واقعا خوب شدم کاری نکردم که هومم

-منو فریب نده دختر بیا بریم

از در که خارج شدیم در اتاق سامیار هم باز شد عجبا انگار این منتظره من از اتاق بیام بیرون همزمان با من بیاد از کنجکاوی سرمو آوردم بالا و نگاهش کردم یه ابروش رفت بالا و بعد سرشو تکون دادو از کنارمون رد شد

ااا مثل اینکه میخواد بره سالن جلوی در از طاهره جدا شدم وقتی وارد سالن شدم سامیار هم بعد چند دقیقه اومد

+من حوصلم سر میره

_زیرشو کم کن سر نره

نه بابا سامیار هم اررره

+نه جدی میگم من خیلی حوصلم سر میره یکم بهم وقت آزاد بده

_تو بعد اینجا همش آزادی

+تو یه چار دیواری بودن آزادی نیست

_خب مثلا وقت ازاااادتو میخوای چیکار کنی

+اومم مثلا بزاری یه ساعت این اطراف بگردم بزرگم هست اینجا حوصلم خیلی سر میره


romangram.com | @romangram_com