#چشمانت_آرزوست_پارت_54

+من با دیدن ریختو قیافه این حاضرم تا آخر عمر سوپ بخورم

داشتم برا خودم چرتو پرت سر هم میکردم که یه لحظه صدای خنده شنیدم ولی تا سرمو آوردم بالا سامیار و دیدم

+خب من رفتم

همینکه وارد اتاق شدم درو قفل کرد یه پوزخند صدا دار زدم کمتر از دوماه دیگه خودت منو از اینجا به زور میبری بیرون

حالا وایسا و ببین بعد غذا و دوش گرفتم خوابیدم

*یک هفته بعد*

یک هفته میگذره که از سامیار خبری نیست نه دیدمش نه صداشو شنیدم. از طاهره هم میپرسم میگه رفته سفر کاری اصفهان،آخه اون عیاشو چه به سفر کاری

طاهره گفت که سامیار قراره امشب بیاد انقدرم هیجان داشت که بیا ببین

آخه اون تحفه چی داره من نمیدونم.راستی شدم شصت شصت و یک کیلو

رو تخت دراز کشیده بودم که صدای ماشین اومد رفتم لب پنجره اوها چه تیپایی میزنه

سرحال سرحال از منم بهتر بود وقتی از دیدم خارج شد دوباره رو تخت دراز کشیدم

آروم خوابم برد..

صبح که بیدار شدم خیلی کسل بودم رفتم یه دوش گرفتم واقعا چجوری دوش آب سرد میگیرن یه ثانیه هم نمیتونم زیر آب سرد وایسم لباس که پوشیدم یکم برق لب زدم با یکم مداد وقتی طاهره اومد دنبال یکم نگام کردو با لبخند گفت:چقدر ناز شدی


romangram.com | @romangram_com