#چشمانت_آرزوست_پارت_56

_که فرار کنی؟فکر کردی من هالویی چیزی ام

هلو که هستی هالو رو نمیدونم

+فرار نمیکنم،در ضمن این همه نگهبان چجوری فرار کنم آخه

_وقتی اون ارتفاع رو میپری رو زمین صاف کسی جلو دارت نیست

نیشمو باز کردم:یعنی نمیزاری برم

_نوچ

رومو ازش برگشتوندم که....

که این پام به اون پام گفت گوه نخور مستقیم داشتم میرفتم تو زمین داشتم فکر میکردم پول جراحی پلاستیکو از کجا بیارم که دستای سامیار دورم پیچیده شدو کشیده شدم عقب قشنگ از پشت تو بغلش بودم موزی سو استفاده گر. وقتی شروع کرد حرف زدن گرمای نفسشو احساس کردم

_فقط یه ساعت

ایول خودشه سریع برگشتم سمتش اوها رسما حلق تو حلق بودیم سعی کردم ازش دور شم که نزاشت بی شرف فشار دستاشم بیشتر کرد

سرشو آورد نزدیک گوشم تا یه چیز بگه که با صدای سرفه دستاشو از دورم باز کرد سریع نگاه کردم سها بود انگاری رو آتیش گذاشته بودنش سرخ سرخ بود این دیگه فازش چیه

-تانیا بیا شروع کنیم

اوها یهو بیا منو بزن من رفتم سمتش سامیار هم رفت سمت اتاق ورزشی خودش شروع کردیم ورزش حدود یک ساعت و نیم دو ساعت گذشت که سامیار اومد بطری آب و که دست سامیار دیدم چشام برق زد .اول چیزی نگفتمو ادامه دادم تا سها نق نق نکنه اما وقتی درشو باز کرد دیگه طاقت نیاوردم


romangram.com | @romangram_com