#چشمانت_آرزوست_پارت_48
+گرسنم نیست مرسی
-خب درو باز کن بیام داخل
+مگه نمیدونی پسر جونت در اتاقو قفل کرده که یه وقت فرار نکنم
-ینی چی مگه سامیار درو قفل کرده
+آره ،تازه شمام نپیچون دیگه اینهمه جیغ و داد کردم،ینی شما نشنیدین نگو خواهشا درسته یکم شنگولم اما احمق نیستم،شرمندت
-دخترم میدونم ناراحتی اما باور کن ما نشنیدیم چون ما داخل نبودیم
آره الان توقع داره باور کنم
+باشه بیخیالش شب بخیر
-شب توهم بخیر
صبح که بیدارشدم روی لباسام سی شرت پوشیدم خب ینی چی خر تب میکنه تو این هوا من باید سی شرت بپوشم حالاهم باید بشینم تا بیان وقتی درو باز کردن کشمو برداشتم تا داخل سالن موهامو ببندم وقتی از در اتاق خارج شدم سامیار هم از اتاق اومد بیرون چشاش سبز روشن بود کوفتش شه موهاشم پخش و پلا ریخته بود بازم کوفتش شه رومو ازش برگردوندم.ولی صدای پوزخندشو شنیدم .اشکالی نداره،نوبت منم میرسه.طاهره وایساده بود حالشو می پرسید
با یکم فاصله وایسادم که چی آخه
وقتی وارد سالن شدم...
سی شرتمو در آوردم خیلی از این لباسا خوشم اومده بود شلوار مشکی با تیشرت قرمز لعنتیا توپ بودن
romangram.com | @romangram_com