#چشمانت_آرزوست_پارت_47

-با اجازتون من رفتم خدافظ.

بازم سوپ اگه سوپ دون داشتم حتما تا حالا در اومده بود انگار غذای رژیمی دیگه بلد نیستن همش سوپ همش سوپ اوفف

بعد غذا دوش گرفتن که بوی سگ مردرو از تنم گرفت لباس تنم کردم اینجا نمیتونم راحت لباس بپوشم ینی الان برم پیشش

میزاره به خانوادم زنگ بزنم میدونم خیلی غیر منطقیه اما امتحانش ضرر نداره که بعد پوشیدن شال رفتم سمت در دستگیره درو گرفتم که....

دستگیره درو هر چقدر بالا پایین کردم در باز نشد که نشد هر چقدر اطراف دنبال کلید گشتم نبود که نبود کلی به در زدم جیغو داد کردم اما جیک هیچکدومشون در نیومد نامردا

من چی فکر کردم به قول مامان بزرگم سگ زردم برادر شغاله

رو تخت نشستمو انگشتامو لای موهام فرو کردم و اشکام شروع کرد به ریختن درسته نشون نمیدن اما منم به عنوان یه دختر ترسیدم دلتنگ خانوادمم هر دقیقه استرس دارم تحملم حدی داره اون سامیار عوضی بلاخره کار خودشو کرد منم باید یجوری حالشو بگیرم،ولی یه جور اساسی،چطوره بلایی که قرار سر رقیبش بیارمو سر خودش در بیارم آره خودشه خود خودش اما اول باید یکم تلاش کنم تا هیکلم زودتر بیاد رو فرم،آره بعدش کم کم میرم رو مخ سامیار خان.بعدم مدارک اینو میدم به مهرداد.حالا مدارکم نه کارشون به من ربطی نداره ولی فلنگو میبندم

بعدش سامیار بمونه و عشق و عاشقی

ولی موقع رفتنم یه بلایی سرت میارم خودت از اینجا اوردنم پشیمون شی..

همینجوری گریه میکردم،حرف میزدم،نقشه میکشیدم که...

که صدای در اومد سریع از جام بلند شدمو رفتم سمت در+بله

-منم دختر برات غذا آوردم

هه از شما به ما زیاد رسیده


romangram.com | @romangram_com