#چشمانت_آرزوست_پارت_45
-از دست تو همراهم بیا
از همون راه رفتیم که رسیدیم به یه آشپزخونه شیک همونطوری که مشغول دیدن اطراف بودم چشمم روی لیوان آبی که نزدیک بود بیاد تو حلقم قفل شد
سریع آب و گرفتم بعد خوردنش اومدم بیرون
میخواستم از پله ها برم بالا که...
سامیار هم از پذیرایی با همون دختره اومد بیرون کثافطا ستم کرده بودن تی شرتو شلوار مشکی فقط دختر قصمون تاپ تنش بود
وای بدبخت شدم که بهم گفته بود تو اتاق بمون
سامیار:اینجا چیکار میکنی
البته لحنش جوری بود که همون اینجا چه غلطی میکنی خودمون میشد
+خب....چیزه..ام......رفته بودم سالن.....بعدش..خب.....اه ببین چیزه وقتی از سالن اومدم تشنه ام بود آب خوردم الانم دارم میرم اتاقم
وقتی با چشمش به بالا اشاره کرد دوتا پا داشتم شیشتا دیگه قرض کردم دویدم تا اتاقم
باز صدای دختره اومد
فرناز:سامیا
چی چیییی الان چی گفت خودمو چند تیکه کنم از خنده داشتم نابود میشدم مخفف کردن اسما از پهنا تو حلقت بیبی
romangram.com | @romangram_com