#چشمانت_آرزوست_پارت_43

صبح با صدای کوبیده شدن در بیدار شدم

ساعت نه بود

+واای بله

صدای یه دختره اومد:طاهره خانم گفتن ساعت ده مربیتون میاد باید برین سالن

+مگه غروبها نمیاد

-خبر ندارم گفتن بهتون اطلاع بدم

+باشه مرسی

دیگه صداش نیومد صبحونه مبحونه هم که خبری نیس فک کنم بعد از دستشویی موهامو دو گوش بافتم لباس مناسب با سی شرت دیروزیه تنم کردم ساعت نه و نیم بود حالا یکم زود میرم همین که درو باز کردم در اتاق سامیارشونم باز شد از شانس گندم به تخت دید نداشت تف تو شانس

همون دختره هم اومد بی توجه به دختره و اون تیپ جلفش از پله ها رفتم پایین

طاهره رو دیدم+به سلام کجا میری

-میومدم دنبال تو بریم سالن

+پس بریم

وارد سالن شدم گفتم میام گرم میکنما ولی حسش نبود دلم خیلی برای مامانم اینا تنگ شده حتما باید با سامیار حرف بزنم هعیی


romangram.com | @romangram_com