#چشمانت_آرزوست_پارت_21

اومد سمتم پام یکم ورم کرده بود دستشو یه نقطه فشار داد منم وقتی دردم میگیره وحشی میشم همچین اینو هل دادم عقبو بلند شدم دهن همشون باز موند

کیان:دختره دیوونه پات در رفته بیشتر بهش فشار نیار نکنه از غاری دره ای جنگلی چیزی فرار کردی البته همونه سگ جونی درد احساس نمی کنی

پسرک احمق مشخصه از اون بی شرفاس

من:دهنتو ببند بابا فندک

حالا فندک چه ربطی داشت دختره خنگ بردیا یه لبخند رو صورتش بودو به سامیار نگاه میکرد اونم همچین با ذوق نگا میکرد انگاری خیلی از این دعوا عشق میکرد

پسره خودشم با خنده گفت:فندک

بی توجه بهش ادامه دادم:آره آره من از جنگل فرار کردم اتفاقا فامیلاتم سلام رسوندن

کیان:چرا چرت و پرت بهم میبافی

من:تو فرض کن چرتو پرته اما نباید جلو فندک جماعت کم بیارم که یه دفعه ای زد زیر خنده یا خود خدا از زور ضایعگی روانی شد

من:هار هور هرهر با یه لحن مسخره گفتم:بامزه ها

ای دهنمو گل بگیرن میخواستم بگم ابله اونام دیگه خندشون گرفت

رو مبل نشستم تا اینا بخندن حالا مثل اون دکتره از زور خنده روانی نشن وای به درک واصل نشن گردنم خونشونو بگیره اههه قاطی کردم خونشون گردنمو بگیره

بعد اینکه خندش تموم شد


romangram.com | @romangram_com