#چشمانت_آرزوست_پارت_16

ترمه:اهاااای بیاین درو باز کنید دوستم حالش خوب نیست مگه نمیشنو....

یهو در محکم باز شد طوری که ترمه چند قدم به عقب پرت شد

رضا با حرص به ترمه نگاه کردو گفت:چیه چته فک میکنی صدات قشنگه انداختی رو سرت آره

ترمه:ساکت شو بابا دوستم حالش بده ی کاری بکنین

رضا به منی که از درد به خودم میپیچیدم نگاه کرد مثل اینکه دلش سوخت اومد سمتم بلندم کردو رو به ترمه گفت:تو هم انقدر جیغ جیغ نکن

ترمه خواست جوابشو بده که نمیدونم چی شد ساکت شد

این پسره رضا هم منو عین چی میکشید که بش گفتم:یکم یواشتر

یکم اروم تر راه رفت تا رسیدم به همون سالن خشگله

رضا:همینجا وایسا برم آقا بردیارو صدا کنم

فقط کلمو تکون دادم اونم رفت همچینم میگه همینجا وایسا انگار با این پا الان تا دبی میتونم برم

با غیض خواستم برم رو مبل بشینم که پام به یه چی گیر کردو پرت شدم دقیقا همون پای داغونم خورد به پایه مبل همچین جیغ کشیدم که حنجرم نابود شد

حالا دیگه بردیا و رضا بهم رسیده بودن آخه وقتی داشتم پرت میشدم دیدمشون که رو پله ها با چشمای گرد نگام میکنن

بردیا:حالت خوبه


romangram.com | @romangram_com