#چشمانت_آرزوست_پارت_17
ولی من تمام حواسم سمت پله ها بود خودمونیما ولی این پسر بد جذابه
یکی از ابروهاشو داد بالا و گفت:پس صدای مضخرف تو منو از خواب پروند در ضمن مگه تو آدم ندیدی اینجوری نگاه میکنی
داشتم میگفم آدم دیدم به خشگلیه تو ندیدم که خداروشکر دهنمو بستمو در عوض یه چشم غره بهش رفتم که فکر نکنه چون خشگله یا چشم رنگیه عاشقشم هاسکیه پسر همسایمونم چشمش رنگیه والا
من حاضرم با حسنی کوره(کور بود حالا)ولش مهم نی مهم نیته ازدواج کنم اما با آدمای مغرور و از خود راضی یه ثانیه هم تنها نباشم
سامیار اخم کردو روشو برگشتوند سمت بردیا
هومم که چی الان؟
رو به بردیا گفت:چه مرگشه؟
یعنی من ادم بیشعور تر از این تو عمرم ندیدم
بردیا:گفتم که پاش در رفته زنگ زدم کیان بیاد
سامیار:چی کی گفته برای این دختر بی ارزش احمق دکتر خبر کنی هان؟
تیکه اخرو با داد گفت منم که انگاری از صبح تازه یادم افتاده بود گریه کنم سریع اشک تو چشام جمع شد خب صبر هم حدی داره
بردیا:سامیار بسه خودخواهی بسه مگه نمیبینی داره از درد به خودش میپیچه
سامیار همچین سریع برگشت سمتم که وسط اون همه درد خندم گرفت الان توقع نداره به خودم بپیچم که سامیار:باشه من خودخواه،
romangram.com | @romangram_com