#چشمانت_آرزوست_پارت_15

عوضی عوضی عوضی اصلا ادم نیست مرتیکه حیوون

وقتی وارد شدیم بردنم یه اتاق بی پنجره ترمه هم اینجا بود

من:تو اینجا چیکار میکنی

ترمه:وقتی از پنجره فرار کردی ترسیدن منم فرار کنم راستی تو کجا فرار کردی؟

من:سر قبر باباش پام داره نابود میشه ول کن

ترمه که دوباره خوابیده بود منم داشتم از درد پام گریه میکردم واقعا غیر قابل تحمل بود دردش

رفتم سمت ترمه و به زور بیدارش کردم انگار مرده تا خواب بودن

ترمه:هومم

وقتی دید جواب نمیدم چشماشو باز کرد نگاش که بهم افتاد با هول پرسید:چیه چت شده حالت خوبه؟

من:پام خیلی درد میکنه یه کاری کن لطفا

سریع بلند شدو رفت سمت در

انقدر محکم ب در میکوبید دستای من درد میگرفت

همزمان با ضربه هاش داد هم میکشید


romangram.com | @romangram_com