#چشمانت_آرزوست_پارت_13
شروع کردم به دویدن حالا تانیا بدو نگهبان بدو سریع رفتم اون قسمتی که پر درختو اینجور چیزا بود
داشتم نزدیکای دیوار میشدم که چشمم به یه درخت گنده افتاد که چندتا شاخش میرفت بیرون عمارت سریع از درخت بالا رفتم
داشتم سعی میکردم از یکی ازشاخه ها برم
که صدای پسرک مضخرف سامیارو شنیدم
حالا تا ته بسوز سوسول
دوباره راه افتادم تقریبا وسطای شاخه بودم که
سامیار:احساس نمیکنی با اون لباس روشن اون بالا چشمک میزنی
من که تمام حواسمو جمع کرده بودم که نیفتم
وقتی صداشو نزدیک شنیدم هول شدمو
پام لیز خورد پرت شدم
سامیار احمق هم جاخالی داد
پام داشت میشکست انقدر درد میکرد که اشکام رو گونه هام روون شد
من:بیشعور حداقل میتونستی بگیریم
romangram.com | @romangram_com