#چشمانت_آرزوست_پارت_12


ترمه:اره به هوای تاکسی سوار ماشینشون شدم

من:منم همینطور

انقد غذا خوردنم طولانی شد که دختره خوابش برد

اطرافو نگاه کردم که چشمم به یه پنجره خورد رفتم سمتش دستگیرشو که کشیدم باز اوها چقدر احمقن اینا خم شدم بیرونشو نگاه کردم بیرون نگاه کردن همانا سوت کشیدن مغزم همانا عجب فاصله ای

با ناامیدی داشتم برمیگشتم که چشمم به آهنی که زیر پنچره از دیوار بیرون زده بود افتاد..

یعنی برم آره باید برم اگه الان نرم معلوم نیست فردام چی میشه بدون اینکه سرو صدای زیادی بکنم خودمو بر عکس از پنجره آویزون کردم دیگه دستام داشت درد میگرفت که پام به آهن رسید آروم روی آهن نشستم

فاصله اش زیاد بود اما نه برا منی که شبا از بالکن اتاقم جیم میزنم

با چشمام یکم فاصلرو تخمین زدمو با یک دو سه پریدم

می ترسیدم دویدنم صدا ایجاد کنه باعث لو رفتنم بشه

بخاطر همین یواش میرفتم

که یک ان احساس کردم..

که یک ان احساس کردم صدای دوییدن میاد پشت بندشم صدای یه مرد اومد:هی دختر وایسا تا گیرت نیاوردم

یک دو سه تانیا حالا وقته فراره اگه الان نری تا تهش گیری

romangram.com | @romangram_com