#چشمانت_آرزوست_پارت_127

تو چشمای آرش نگاه میکنم

+راستش حرفایی که امروز میخوام بهت بگم گفتنشون برام دشواره اگه من من کردم ببخشید سه چهار روزی به چهار شهریور مونده بود

ساکت شدم اوفف یاد اوریش سخته..

،خب نمیخوای ادامه بدی تانیا

+چرا ولی لطفا چند لحظه بهم فرصت بده

-باشه یکم آب بخور تا آروم شی

لیوان ابو برداشتم و تا نصفه خوردم بهتره دیگه شروع کنم هر چی بیشتر طول بکشه سخت تر میشه



(بچه ها برای آرش تعریف میکنه اما شما از زبان خودش میخونین)دوباره ادامه دادم

+داخل پذیرایی نشسته بودم اوف حوصلم بدجور سر رفته مشغول چرتو پرت بلغور کردن بودم که سامیار همراه یه آقایی اومد داخل بعدشونم بردیا و بارمام اومدن مرواریدو طاهره هم وسایل پذیرایی اوردن متعجب نگاشون کردم که سامیار یهو دستمو گرفتو برد داخل اتاق

+هییی داری چیکار میکنی اون مرده کیه ؟

_نهههههه،باید جواب پس بدم

+خب کیه


romangram.com | @romangram_com