#چشمانت_آرزوست_پارت_125
+دوست پسرت گفته؟
-خودم کورم مگه
+رانندگیتو بکن بابا جان..
***
امروز دوباره باید میرفتم پیش آرش سوار ماشین تیام شدم وارد مطب شدم
منشی:بفرمایید داخل خانم صالحی،منتظرن
یه لبخند بهش زدمو وارد شدم
+سلام
-سلام علیکم،خوبی خب بیا شروع کنیم
رو مبل نشستم
+سری پیش بعد شرطش برام کلاس ورزشی گذاشت انقدرم تایم اینا زیاد بود که داغون میشدم افتضاح
-کلاس ورزشی،برای چی
+خب من قبلا تپل بودم،خب ادامه بدم همینطوری کلاسا ادامه داشت چند باری با سامیار بر خورد نزدیک داشتم آها یه بردیا هم بود که واقعا خوب بود،ترمه رو هم برد پیش خودش خلاصه این یه ماه اول همه چی خوب بود اما همینکه ماه دوم شروع شد سامیار کلا عوض شد مثلا قبلنا اصلا به اسم صدا نمیکرد و حالا تانی صدام میکرد به منم میگفت سامی صداش کنم منوبه اصرار خودم با خودش برد شمال براش غذا درست کردم باهم آب بازی کردیم،سرما خورده شد ازش نگهداری کردم دوباره برگشتیم باهم غذا میخوردیم سر میز اذیتم میکرد بارمان و بردیا هم میومدن بارمان خوب بود ولی خیلی اذیتم میکرد اما بردیا مهربون بود
romangram.com | @romangram_com