#چشمانت_آرزوست_پارت_123

+آره آره،فقط جان من نباشه جان خودت نگو که کارای خاک بر سری کرد.

-دردت تو جونم خفه شو،نهه گوشیمو خواست وقتی ندادم به زور گرفتو بعد چند دقیقه برگردوندو گذاشت بیام تا یه مدت جنگو دعوا بود اما بعدش یه حسایی پیدا کردم،همیشه میخواستم اونو بهت نشون بدم اما نمیذاشت همراه با ویسکی پوزخندمم خوردم آره خب چرا باید بزاره ببمینمش،یه شات دیگه ریختم

-وااای پاشو تانی پاشو ساعت سه و نیم شد

وقتی قیافه اخمومو دید ادامه داد:خب تانیا خانوووم،بجنب تا چهار چهارونیم برسیم انقدرم کوفت نکن نمیتونی بری تو خونه یه اوفف بلند گفتمو بسته سیگارو همراه فندک هدیه خود ساغر برداشتمو تو ماشین نشستم شیشه رو دادم پایین چون خیابونا خلوت بود

یکم تندترمیروند سیگار دیگه روشن کردم

-آخ تانیا،اون بسترو بده به من بوی گند الکل و سیگار میگیری خاله شون میفهمن از اون بدتر سهند دیگه نمیتونیم دودرشون کنیم

+تو نگران منی یاماشین سهندیا تفریح بعدیت

خنده پر صدایی کردیم سر پیچ بود که یه ماشین پیچیدو ساغر زد رو ترمز یه کم خاکستر سیگار ریخت رو دستم ساغر پیاده شد منم خم شدم دستمو آنالیز کنم،صدای ساغر نمیومد نکنه بلایی سرش اوردن با این فکر سریع سرمو آوردم بالا که با سامیارو بارمان چشم تو چشم شدم،اوه چه شب محشری همونطوری که پیاده میشدم پک اخرو به سیگارم زدمو انداختمش زیر پامو رفتم

+شنیده بودم میگن مار از پونه بدش میاد دم خونش سبز میشه ها ولی به این صراحت ندیده بودم سامیار یه ابروشو انداخت بالا لعنت بهت که تو یه ثانیه کل جذبمو داغون میکنی لعنتی

بارمان شروع کرد به حرف زدن

بارمان:ساغر دقیقا این ساعت تو خیابونا چه غلطی میکنی هاا

رفتم روبه روش وایستادم

+هوش،هوش هوش ببین با کی داری حرف میزنی و چی میگی


romangram.com | @romangram_com