#چشمانت_آرزوست_پارت_122

+اوففف باشه بابا

دوتا سیگار از تو جعبه اش دراوردمو یکیو دادم به ساغر،سیگارامونو که روشن کردیم پک اولو زدمو ساغر مشغول پر کردن شاتا شد،همشو یه سر رفتم بالا،از تلخیش قیافم مچاله شد ولی بی توجه از ساغر پرسیدم

+با بارمان چجوری آشنا شدی؟

-یه مهمونی دعوت بودیم که تو حالت بد بود همون مهمونی نیوشارو میگم،تو اون مهمونی بر خلاف همیشه که به خودم میرسیدم میرفتم چون تو هم نیومده بودی بی حال بودم خیلی ساده رفتم بارمان هم بود

+بعد زدو عاشق سادگیت شد

-نه بابا محل سگم بم نزاشت من تو طول مهمونی همش با چشم دنبالش میکردم اما اون یبارم نگام نکرد نکبت مغرور،کلی حرص خوردم خلاصه گذشتو نیوشا یه مهمونی دیگ گرفت تو جور نشد بیای،چون میدونستم میاد سعی کردم بیشتر از همیشه به خودم برسم در حدی که لنز آبی گذاشتم،تا وسطای مهمونی که نیومد بعدشم که اومد دوباره نکبت بازی در آورد،دیگه داشتم از حرص میمردمو میخواستم برم که خدمتکار اومد پیشمو یه کاغذ بهم داد نوشته بود(از نظر من رنگ چشم خود آدم بهتره تا لنز برای جلب توجه درکل رنگ چشای خودت تحریک کننده تره)زیرشم نوشته بود بارمان پیمانی راد

بیشتر حرصی شدمو کاغذو انداختم تو کیفم لباسامو پوشیدمو رفتم داخل حیاط که یکی از این جوونکای مست مزاحمم شد

+پیر،مادربزرگ

-زهرمار لیاقت نداری تعریف کنم

+خیله خب خیله خب بوگو

-مزاحمم شد سعی داشت به زور بهم نزدیک شه،که یه نفر از پشت کشیدش خلاصه بارمان بود منم سوار ماشینش کرد به خونه که رسوندم خواستم پیاده شم که قفل مرکزیو زد

چه داستان فانتزی قشنگی ساختی بارمان هنوز نشناخته بار اول رسوندیش دم خونشون ساغر من خنگ نیست از چه دری وارد شدی که اینجوری شده بارمان چه هزارتویی درست کردی شاید تو دونده خوبی باشی ولی پاهای من خستس

ساغر:گوش میدی


romangram.com | @romangram_com