#چشمانت_آرزوست_پارت_118
یه لبخند میزنه،نمیدونم بر چه اساسی اما شروع میکنم به تعریف کردن از روزی که دزدیدنم میگم از اینکه ترمه رو دیدم از قیافه جذاب سامیار میگم از شرطی که برام میذاره شرطی که خیلی سخت بود برام تا میخوام راجع به اون کلاسای عذاب آور حرف بزنم میگه:خب تانیا وقتت تموم شده،بیمار بعدی منتظره
+الان داری میگی بیرون دیگه
-نه این چه حرفیه ولی منتظرن خب
+میدونم دوباره کی بیام
-هر چهارشنبه همین ساعتی که امروز اومدی
تو خیابون داشتم قدم میزدم که....
داشتم قدم میزدم که گوشیم زنگ خورد چشام رو اسم ترمه دو دو میزد تماسو باز کردم اما حرف نزدم
-الو تانیا
+الو سلام چطوری
-خوبم مرسی میخواستم یه چیزی بگم میشه یه فرصت به سامیار بدی برات توضیح بده اصلا حالش خوب نیست
حالش خوب نیست؟چشه؟بهش حمله عصبی دست میده ؟موهاشو میکشه؟خودزنی میکنه؟ نصفه شب با ترس از خواب میپره؟ چشه اخه؟
+من نه توضیح میخوام ترمه نه حالش برام مهمه فقط تو زندگیم نباشه
گوشیرو هم قطع کردم به این سرعت بردیا و سامیارو اینا برای ترمه مهم شدم شاید واقعا بهش خوش گذشته شاید..
romangram.com | @romangram_com