#چشمانت_آرزوست_پارت_116
مظلومانه گفتم:باشه فعلا بریم خونه شما
شاید اینجوری یادش بره،وقتی رفتیم خونشون اولین چیزی که نظرمو جلب کرد تیامی بود که همراه با سهند مشغول بازی با ایکس باکس محبوبش بود.به خاله هم سلام دادمو رفتم تا لباسامو عوض کنم مانتومو در آوردم و به تی شرت ساده تنم نگاه کردم خوبه دیگه از پله ها آروم رفتم پایین که ساغرو مشغول حرف زدن با تیام دیدم بهه بهش گفت
رفتم کنار سهند مشغول بازی شدم بعد یک ساعت اینجوریا برگشتیم و حالا هم مجمع تشکیل داده بودیم تا تیام سخنرانی کنه
تیام:بابا با توجه به حال روحیه تانیا من با تایید شما تصمیم گرفتم تانیا بره پیش روانشناس
+چییی،من پیش روانشناس نمیرم
بابا:اما دخترم منم متوجه حالت شدم برای خودت خیلی بهتره بری پیش دکتر
+پدر من،منم میدونم اون شخصی که میره پیش روانشناس روانی نیست،من حالم خوبه به روانشناسم نیازی نیست
بابا:باشه بازم فکراتو بکن
یه چشم گفتمو رفتم اتاقم،نمیدونم ساعت چند شب بود که با استرس از خواب پریدمو باترس به اطراف نگاه کردمو فکرم رفت سمت خوابم(روی تخت دراز کشیده بودم که دوسه تا مرد از بالکن اتاق اومدن داخل،میخواستم جیغ بکشم ولی انگار لال شده بودم دونفرشون به زور منو گرفتنو بردن سمت نفر سوم نفر سوم سامیار بود که سعی داشت بهم نزدیک شه)که از خواب پریدم
زانوهامو بغل کردمو،لبامو گذاشتم روشو شروع کردم گریه کردن چرا چرا دست از سرم بر نمیداری نه تو خواب از دستت آسایش دارم نه تو خواب هعیی
آروم آروم گریه میکردمو خاطرت میومدن جلو چشمام دوباره اون حالت جنون وار بهم دست دادو دویدم سمت حموم تیغوبرداشتمو نشستم رو زمین تاخواستم تیغو بکشم رو دستم چشمم به ردای قبلی افتاد اون روزا بابام بخاطر این کارم چقدر عذاب کشید،مامان چقدر شکسته و رنجور شد ارزششو داره که بخاطر خلاصی خودم دوباره این همه دردو به اونا بدم،واقعا من چم شده شاید حق با تیامه باید برم پیش یه روانشناس
تیغو گذاشتم سرجاشو برگشتم سمت تختم حتما فردا میگم
به سفره صبحانه ای که مامان چیده نگاه میکنم بلاخره که باید بگم تیامو نگاه کردم
romangram.com | @romangram_com