#چشمانت_آرزوست_پارت_113

ساغر:آره بهتره بهش فشار نیاریم

سهند:باشه نریم پس

یاد مهربونی و شیطنت بی سابقه سامیار تو اون یه ماه افتادم بازم جیغام شروع شد این بار به جای اینکه موهامو بکشم میزدم تو صورتم که دیگه هیچی نفهمیدم..

بعد از اتفاق دیروز،با ساغر برای ناهار اومده بودیم بیرون،ساغر که اومد غذا سفارش دادیم ساغر داشت راجع به یکی از دوستاش میگفت که نگاش یه جا قفل شدوبلافاصله گفت:اعع بارمان اینجا چیکار میکنه

سریع برگشتم همون سمتی که نگاه میکرد بدنم قفل شد من ازش فراریم این همش سر راهم سبز میشه سامیار و بارمان و بردیا و ترمه بودن داشتن میومدن سمت میزا که بشینن سرمو گذاشتم رو میز جوری که ببینمشون اونا ندیدم مارو آخیش ولی از شانسم روبه روی من بود میزشون سرمو یواش آوردم بالا که به ساغر بگم جامونو عوض کنیم که نگام تو نگاه بهت زده بارمان نشست لعنتی فضول یه چب گفت که سریع

کله سامیار و ترمه بر گشت سمتم

+ساغر من میرم دستمو بشورم اومدم جامونو عوض کنیم

-باشه،میخوای منم بیام

+نه سریع میام

سریع رفتم تو راهرویی که به دستشویی میرسید وارد دستشویی شدم

دستمو که شستم یکمم صورتمو مرطوب کردم

از در اومدم بیرون تا خواستم بپیچم چشم تو چشم سامیار شدم بی توجه بهش خواستم رد شم که جلومو گرفت عصبانی شدم

+از سر رام برو کنار


romangram.com | @romangram_com