#چشمانت_آرزوست_پارت_109

بابا:کجا میری بابایی

+بازار

خدافظی کردم پامو که گذاشتم تو حیاط لعنتی ساعتمو یادم رفته،میخواستم برم بالا که صدای مامان پشت دیوار نگهم داشت

مامان:به خدا نمیدونم چیکار کنم طاها دختره داره جلوم پر پر میزنه من خاک برسر نمیتونم کاری بکنم،نیستی ببینی هر روز یه کیف میگیره دستش میره بازار،اون روز بهش میگم مادر جان چقدر میری بازار،یکم بشین پیش مادرت میدونی بهم چی میگه بهم میگه مامان اگه نرم تپ این خونه دق میکنم،میپوسم نفسم بند میاد تحمل....

اشکامو پاک میکنمو واینمیستم تا بقیشو بشنوم

اینسری اومدم یه پاساژ لوکس نمیخرم یا نمیتونم بخرم،دل که دارم میتونم ببینم

یکم که گشت زدم یه مغازه که مسبت به بقیه بزرگتر بود نظرمو جلب کرد وارد شدم یه دختره خشگل اومد سمتم:میتونم کمکی بکنم

+ممنون نگاه میکنم اگه کمکی لازم بود حتما صداتون میکنم

با یه لبخند از کنارم رد شد

لباسارو نگاه کردم،یه لباس عروسکی نظرمو جلب کرد همون دختررو صدا کردم

+میشه از این لباس سایز من بدین

-چشم پرو نمیرید

+نه سایزمو بدین اندازه میشه دیگه


romangram.com | @romangram_com