#چشمانت_آرزوست_پارت_106
-با ساغر میری دیگه
هه مامانم چشش ترسیده
+نه حالا شاید اومد،ولی باید ترسمو بزارم کنار خودمم دوباره برم تو اجتماع دیگه خدافظ
سر خیابون که رسیدم یه تاکسی و ایستاد با ترس دو قدم اومدم عقب تازه به عمق ترسم پی بردم،وقتی به ایستگاه اتوبوس رسیدم از شانسم همزمان یه اتوبوس رسید انقلاب پیاده شدم داشتم لا به لای قفسه های کتاب میگشتم که یکی محکم بغلم کرد به زور فرستادمش عقب وقتی چشمم به اون چشمای مشکی و موهای پرکلاغی افتاد فقط یه فلش بک به اون روزای کذایی لازم بود تا یادم بیاد
+ترمه
ترمه:سلام حالت خوبه،چقدر لاغر شدی خشگله
+چجوری آزادت کردن،البته بردیا خوب بود اون رفیق کثافطش قسمت ما شد
انگاری یکم معذب شد
یه صدای مردونه گفت:حالا انقدم فحشش نده
برگشتم به اون سمت
+وای بردیا.....
یه قدم رفتم عقب نه اینم رفیق اونه اما اما بردیا برام برادرانه خرج کرده بود باهاش دست دادم ترمه:اینجا که نمیشه حرف زد بریم کافی شاپی جایی
+سه تایی
romangram.com | @romangram_com