#چشمانت_آرزوست_پارت_105

دوباره داشت یادم میومد نهه نباید یادم بیاد من از اون گذشته نفرت دارم نهه متنفر نیستم میترسم از تکرارش میترسم

دوباره اون حالت جنون بهم دست دادو شروع کردم به کشیدم موهام و جیغ کشیدن چرا نمیتونم خودمو کنترل کنم چرا نمیشه

*فلش یک*

سامیار:تانی

با تعجب سرمو بالا اوردمو به اون بشری که تا حالا اسممو صدا نکرده بودو حالا مخفف صداش میکرد نگاه کردم

_چرا اینجوری نگاه میکنی

+تعجب کردم تو اصلا منو به اسم صدا نمیکردی حالا چیشده که عالیجناب اسم بنده حقیرو مخفف کرده صدا میکنه

_خب دوست دارم،اصلا به تو چه،تو برو ذوق کن به اسم صدات کردم

یه چشم غره به پسره عقده ای رفتمو مشغول خوردن غذام شدم تا اینکه....

با احساس خیس شدن صورتم تمام اون تصاویرو خاطرات پرید و نگام تو یه نگاه همرنگ نشست که تو چشماش اشک جمع شده بود،بابام پیر شده بود همش بخاطر من لعنت بهم دیگه تحمل اون جو سنگینو نداشتم سریع اومدم اتاقو بعد قفل کردن در دوباره زدم زیر گریه

صبح برای اینکه خیال مامان اینا یکم راحت شه تصمیم گرفتم برم بازار آماده رفتم پایین

مامان:دختر مامام کجا میره؟

+میرم بازار مامام جان


romangram.com | @romangram_com