#چشمانت_آرزوست_پارت_100
من:مامان اینا کوشن
ساغر:علیک سلام فرستادمشون باغ منو تو هم یه ساعت دیگه میریم در ضمن از کی یاد گرفتی دیگ سلام نمیدی
+سامیار
-چیی
+هیچی بابا خواستم اذیتت کنم،حالا تو چرا اینجایی
-از قدیم گفتنا بشکنه اون دست که نمک نداره از اونجایی که خانم اصلا آشپزی بلد نیست دارم...
با این حرفش چشمام گرد شد دستمامو گذاشتم رو گوشامو شروع کردم جیغ کشیدن
+نه نه نگو ساغر بسه یاد آوری نکن
برگشتم به یه هفته بعد چهار مرداد سامیار میخواست بره شمال من:خب منم ببر دیگه چی میشه از اینجا تا جاده چشمامو ببند بعدش از شمال تاویلات دوباره چشامو ببند
این صدمین باری بود که بهش میگفتم بلاخره راضی شد شب اول که رفتیم بهم گفت غذا درست کن منم تنبل قصد کردک سوسیس درست کنم زیر ماهیتابه رو زیاد کردم سوسیسارم ریختم داخلش رفتم پیش سامیارو مشغول دیدن فیلم شدم
سامیار:احیانا غذا درست نمیکردی
سریع رفتم همش زدم چشمتون روز بد نبینه یه..
یه سوسیسی گذاشتم جلوش نصفش سوخته نصفش نپخته سامیار که رغبت نکرد بخوره خودم نه که عادت داشتم تا نصفش خوردم
romangram.com | @romangram_com