#چشمان_نفرین_شده_پارت_98


- نه بابا، فقط یه چیزهایی در موردشون شنیدم.

- یعنی تو میگی تو اون قوطیه از این قرص‌ها بوده؟

- فکر می‌کنم.

- حالا باید چی‌کار کنیم؟

- هیچی، طلا که پاکه چه منتش به خاکه. مگه ما کاری کردیم که بترسیم، فقط باید بیشتر مراقب باشیم.

مهرداد قیافه مفلوک و وحشت‌زده‌ی مرا که دید، سعی کرد قیافه‌ی بی‌خیالی به خود بگیرد وگفت:

- اصلاً ولش کن، حتما اون‌ها هم تا حالا فهمیدن که در مورد ما اشتباه کردن. بهتره دیگه حرفش رو نزنیم. از درس‌ها چه خبر؟ چیزی خوندی؟

غافل از این‌که من حالش را می‌فهمم.

- یارو گفت ما رو دیدن که تو اون کلاس بودیم؛ یعنی کی بوده که ما رو دیده؟

مهرداد که از بازگشت به بحث قبلی ناراضی به نظر می‌رسید گفت:

- نمی‌دونم. من اون روز زیاد حال و حوصله نداشتم.

romangram.com | @romangram_com