#چشمان_نفرین_شده_پارت_97
توی کافی شاپ سایه، من و مهرداد روبهروی هم نشسته بودیم. هر دو قهوهی تلخ سفارش داده بودیم. انگار برای این روز گند و این هوای خراب چیز دیگری مناسب نبود.
بعد از قرنی بالاخره مهرداد گفت:
- ما باید با همدیگه هماهنگ باشیم وگرنه معلوم نیست میخوان چه تهمتی بهمون بزنن.
با گیجی گفتم:
- منظورت چیه؟
- مگه ندیدی میخواستن تو دهنمون بذارن که قوطیه مال ماست؟
- اصلاً مگه توی اون قوطی چی بود؟
- من هم دقیقاً نمیدونم؛ ولی این چند وقته از چند تا از بچههای دانشگاه در مورد یه قرص یه چیزهایی شنیدم.
- قرص؟! چه قرصی؟
- انگار یه قرصهایی هست که اگه شب امتحان بخوری باعث میشه انرژی بگیری و بهتر درس بخونی و بتونی تا صبح بیدار بمونی و از این حرفها.
- تو تا حالا دیدیشون؟
romangram.com | @romangram_com